حدیث نور
دو برادر مهربان...
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در
همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :(( درست نیست
كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج
نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگرمساوی
است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر
برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند
كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند...

اذان ابراهیم هادی....
"یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم". رنگم پریده بود، ناخودآگاه به سمت سنگرهای مقابل
دویدم و رفتم سراغ سنگر امدادگر و اومدم بالای سرش...

گلولهای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود و خون زیادی از گردنش میرفت. جواد رو
پیدا كردم وپرسیدم: "ابراهیم چی شده؟" با كمی مكث گفت: "نمیدونم چی بگم"، گفتم:
"یعنی چی؟"
ابراهیم رفت بالای تپه شروع کرد به اذان گفتن ...صدای تیر اندازی عراقیها قطع شد....
تقریبا تا آخر اذان رو گفته بود که ناگهان....
داستان زن و شیطان
زن به شیطان گفت :آیا میتوانی بروی و آن مرد خیاط راوسوسه کنی که همسرش را طلاق دهد ؟شیطان گفت:آری و این کار بسیار آسان است.
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را دوست داشت و اصلا به طلاق فکرهم نمی کرد پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد.

سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط درب را باز کرد وآن زن به او گفت:اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز،و زن خیاط گفت:بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد.هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دیدو فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت:اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم و آن زن گفت:صبر کن نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت:همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم وپارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
والان شیطان در بیمارستان روانی به سر
می برد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم
لشكركشی برای تاييد صلاحيت مشايی
پرچم ايران در دست ها با رقص نسيم به حركت در ميآيد، شيريني و شكلات بين مردم پخش ميشود، موسيقي شاد و شعارهاي ميهن پرستانه آدرنالين خون ها را بالا ميبرد و حتي براي ورود زن ها به استاديوم آزادي هم فرش قرمز پهن ميكنند.

قانون نوشت، اين تصوير روزي است كه ميتوانست در حافظه تاريخي مردم
ايران تا ابد بماند اگر يك گوشه اش در سياست و سياست بازي گير نبود و اگر
پاي لشكر كشي خياباني در كارزار انتخاباتي در ميان نبود!؟ قرار است همين
فردا جشني در استاديوم آزادي برگزار شود كه ميزبانش دولت است و مهمانانش صد
هزار نفر.
جشني كه به گفته محمد شريف ملكزاده،رئيس سازمان ميراث
فرهنگي و گردشگري، در آن قرار است از خادمان سفرهاي نوروزي تقدير شود. يك
پاي ثابت اين جشن و همه جشن ها و برنامه هاي اينروزهاي دولت هم كسي نيست
جز اسفنديار رحيم مشايي. فردي كه حالا گمانه حضورش در انتخابات رياست
جمهوري پيش رو پر رنگ تر از هميشه است و حتي بسياري جشن بهاري دولت را مارش
انتخاباتي براي معرفي او ميدانند.
سلام مادر.....
زندگیمان رو دوباره شروع خواهیم کرد ...
سر تیتر زندگیمان خواهیم نوشت ...
..... میخواهم شـهـیـد شـوم .....
مادر برایمان دعا کن ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن ...
شخصی لاتی که روی ناموس غیرت داشت و متعصب بود ، اگر میدید دارد ظلمی میشود از
خودگذشتی به خرج می داد و حتی تا پای جان می ایستاد !
حال سوال من این است ، یعنی در مدینه یک " لات " هم نبود ؟! ....

دل خورشید محک داشت؟... نداشت! یا به او آینه شک داشت؟... نداشت!......آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟... نداشت!.......غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟...نداشت!.......مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟... نداشت!.......شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟... نداشت!.......تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت...! نداشت...! نداشت..............!!!

مرحوم عبدلكريم حامد می فرمود:
«آقایی منزل ما آمد، که رئیس یکی از گروه منتظرین در مشهد بود، به او گفتم: شغلتان چیست؟
گفت: نانوایی سنگکی داریم.
گفتم: اگر کسی بیاید و روبروی نانوایی شما یک نانوایی باز کند شما چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟
گفت:
معلوم است، می روم از او شکایت می کنم؛ چون که نمی شود دو تا نانوایی
روبروی هم باشند. گفتم: بلند شو و دم و دستگاهت را جمع کن. تو منتظر امام
زمان(ع) نیستی!
برای چه می خواهی حضرت بیایند؟
کسی در انتظار امام
زمان(ع) به سر می برد که در کلاس تهذیب و اخلاص و بندگی قرار دارد. تو هنوز
خدا را رازق نمی دانی، پس چگونه خود را ساخته ای؟»

سفارش شهيد صیاد شیرازی در مورد ولایت
ما در نظامي زندگي مي كنيم كه بر آن ولايت حاكم است و اين ولايت هم جنبه
داخلي دارد و هم جنبه بين المللي و دورنماي وسيعي از جهان اسلام دارد و خود
به خود چون مسير حكومت ما مسيري است كه در مسير احكام الهي به پيش مي رود ،
لذا توسعه هايي كه مي خواهد در اين مسير تحقق پيدا كند در ابعاد مختلف
اقتصادي ، اجتماعي ، سياسي و... بايد نشأت گرفته از همين مركزيت ولايت باشد

سوال نامربوط که می کنند آزاد اندیش اند، سوال که بکنی تفتیش عقاید است؛
اگر تهمت بزنند در جستجوی حقیقت اند، جواب که میدهی میشوی دروغگو؛
مسخره ات بکنند انتقاد است، جواب که بدهی بی جنبه ای؛
اگر تهدیدت کنند دفاع است، از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی؛
چقدر سخت است تاوان استقلال داشتن و حمایت از خون شهدا و حریم ولایت
سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى كردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخك مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى كردیم و مى گذاشتیم كنار. رسیدم به یك مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نكردم. تعجب كردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. تركیب میدان هم به همین صورت بود كه یك ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

در تخریب اصلى وجود دارد كه مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نكردید، به زیر پاى خودتان شك كنید». یعنى اگر مینى را پیدا نكردى زیر پاى خودت را بگرد كه باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید كه زیر پایم را سیخ بزنم. یك لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فكر كردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تكان نمى خوردم. با سر نیزه سیخك زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینكه مین است. به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینكه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت:
- خاك بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!
پایم را كشیدم كنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در كمال حیرت و تعجب دیدم سیخك هایى كه به آن زده ام، به روى سطحش كشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى كرده بود».
خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى كه وقتى كارى نخواهد بشود، خودت را هم بكشى نمى شود.
یك ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز كنیم كه بچه ها بروند توى شیار كه اگر شهیدى هست پیدا كنند. دوباره یك مین گم كردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نكردم به مجید بگویم كه آن را گم كرده ام، گفتم: «مجید... این یكى دیگه حتماً زده». مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یكى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد. پایم را فشار دادم، شك كرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را كه برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم كه چى شده. به قول معروف:
گر نگهدار من آن است كه من مى دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد
باری… برخی در شناختن و شناساندن این بانو، که مادر عصمت و آینه عفاف است، به دامن روایات و آیاتی پناه می برند که گویای شأن والای او است. براستی هم، آنچه در قرآن، در منزلت...

دیروز پستی رو به عنوان سوال از اهمیت حجاب مطرح کرده بودم . بنده به شخصه خیلی دوست داشتم با عقاید و نظرهای مختلف آشنا بشم. دوست داشتم بدونم این حجاب که به قول ما امانت حضرت زهرا در دست ماست تا چه حدی برای ما اهمیت داره. خوب با این توصیفات من بعد از مطرح کردن این سوال توی وبلاگ شروع کردم به تبلیغ این بحث و از دوستای وبلاگای دیگه خواستم بیان نظرات خودشون رو بدن ، که الحمدلله خیلیها با نظرها و انتقادات خودشون چشم و گوش ما رو برای این مسئله بیشتر باز کردن. اینجا هم انتقادی دارم نسبت به برخی از دوستان که میومدن حرفهایی میزدن یا انتقادی میکردن ولی هیچ رد پایی از خودشون باقی نمیگذاشتن که حداقل ما هم بتونیم در قبال این انتقاد و نظراتشون جوابی بدیم تا مسئله گنگ نمونه. نمیدونم چرا اثری نمیگذاشتن... میترسیدن ازما.....یا اصلا وبلاگی نداشتم.... که بخوان اثری بجا بزارن ولی به هر حال......
اما حرف اصلی من اینه که متاسفانه برخی هم نه انتقاد داشتن و نه نظر بلکه انگار با یک غرض خاصی میومدن و دم از روشنفکری میزدن نظر میذاشتن و کارشون هم بیشتر توهین فحش به ما بود که این اصلا مهم نیست و نخواهد بود ، شهدامون سر و دست و پای خودشون رو دادن ، ما شبانه روز هم فحش بخاطر بچه مذهبی بودنمون بخوریم در مقابل اون کاری که اونا کردن چیزی نیست ولی متاسفانه و متاسفانه برخی حتی به اهل بیت و شهدای ما هم توهین کردن که باعث شرمساری ما از شهدا و امام زمانمون شد. یعنی ما هنوز هم باید به شهدا و امام زمانمون شک داشته باشیم....؟! چرا هنوز ما باید به اسلام شک داشته باشیم؟؟؟
بابا چرا نمیخوایم فکر کنیم که اگر اسلام دین مزخرفی بود اینقدر دشمن نداشت...!!!
بعضیا گفتن حجاب چیز مسخره ای ....!! باشه حرفتون درست ولی یادتون نره حضرت زهرا(س) حتی جلوی نابینا هم با همین چیز مسخره ایستاد ....
نمیدونم چرا به شهدایی که برا حفظ ار مادر و خواهر و ناموس ماها رفتن جنگیدن و کشته شدن توهین میکنن...!!! من چند وقته پیش بخشی از وصیت نامه شهید کاظم مهدی زاده تخریب چی عملیات کربلای یک رو گذاشته بودم که توی قسمتی از وصیت نامش گفته بود............
آخه...
باید می رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم و … دفاع کنم
رفتم که دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟
این خودش جوابیه برا اونایی که میگن چرا رفتن میخواستن نرن....!!!
حالا من میگم آقا کاظم شما رفتی و توی آخر وصیتت گفتی الآن اوضاع چطوره؟ اوضاع دیگه خوب نیست خیلی خیلی خرابه...!! من فکر میکردم کسایی که اسلام و اهل بیت رو قبول نداشته باشن شما رو که بخاطر اونا رفتید رو قبول دارن...اما حیف جقدر فکرم خام بود..... فکر میکردم همه به قرآنی که گفته شما زنده اید اعتقاد دارن ولی بازم فکر خام ... به قرآن هم دیگه اعتقادی نیست... شماها رو مرده میدونند .... و درآخر آقا کاظم من اصلا قصدم این نبود اسمی از شما بگم ولی روزی ما بود با شما درد دلی داشته باشیم.... آقا کاظم راه حق رو به همه ما جوونا نشون بده .... تا همه ماها به زنده بودنتون شک نکنیم.
آقا کاظم جرم ما اینه که خودمون رو به شما وصل کردیم....برا همینه همش باید مسخره بشیم و فحش و ناسزا بشنویم... آره آقا کاظم جرم ما همینه که برا مادرمون حضرت زهرا سینه میزنیم....جرممون اینه که از بی حجابی بیزاریم...جرممون اینه نماز میخونیم....جرممون اینه منتظر امام زمانمون هستیم .... و هزاران جرمهای دیگه..... آقا کاظم کمکمون کنید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ . ن...
اون بالا گفته بودیم که برخی از نظرها شامل توهین به ما و اهل بیت و شهدا بوده. خیلی از ما انتقاد کرده بودن که چرا این جور نظرها رو ثبت نکردید و نمیکنید؟. ما شاید نزدیک به همین تعداد نظرهای ثبت شده، نظرهایی که شامل توهین بود رو حذف کردیم. و دلیل اینکه ما این نظرها رو ثبت نکردیم این بود که به نظر ما دلیل خاصی بر این نبود که این جور نظرها ثبت بشه..... ما خواستیم با عقاید و نظرهای بقیه آشنا بشیم نه اینکه فحش یاد بگیریم......
سُؤال؟
اهمیت حجاب در جامعه امروزی و مخصوصا توی
>
دانشگاه های ما چیه ؟؟؟
اصلا حجاب داشتن و نداشتن چه معنایی داره ؟؟؟
چرا باید زنان ما مجبور به حجاب باشن ؟؟؟
چرا زنان ما نباید آزادانه تصمیم بگیرن ؟؟؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
لطفا به این سوال پاسخ بدید.
چون دوست داریم اهمیت حجاب رو بیشتر از اینی که هست درک کنیم.
دوستان میتوانند درمورد پوشش مردها هم نظرات خودشون رو بگن.
حضرت زهرا (س) و قمقمه آب
بعد از عملیات بیت المقدس و
پاتک های عراق من و [سردار] شهید رمضان علی عامل تصمیم گرفتیم جهت آوردن
مجروحین اقدام کنیم. لذا با تعدادی از نیروهای داوطلب دو گروه تشکیل دادیم ؛
یک گروه به سرپرستی شهید عامل و یک گروه به سرپرستی بنده (کریمی) و بعد از
اذان صبح راه افتادیم.
در حین جستجو یکی از برادران صدا زد: این جا یک مجروح است. خیلی از آن رزمنده خون رفته و بی حال بود. تا بلندش کردیم گفت: یک لحظه صبر کنید قمقمه ی من کجاست؟
گفتم: حالا قمقمه چه ارزشی دارد؟
اما ایشان اصرار کرد. من قمقمه را برداشتم ، در آن هوای گرم پر از آب سرد بود با این که جلد هم نداشت!
جریان را از خودش پرسیدم، گفت: «دیروز ظهر که من در اثر خون ریزی زیاد ، عطش شدید داشتم به حضرت زهرا- سلام الله علیها- متوسل شدم و از ایشان کمک خواستم و صدایشان زدم تا از حال رفتم و در همان حال صدای یک نفر آمد که می گفت: این قمقمه کنار توست ، چرا از آن آب نمی خوری؟ من از دیروز به برکت عنایت حضرت زهرا- سلام الله علیها- از این قمقمه آب می خورم.»
به هر حال من قمقمه را با چفیه ی خودم ، زیر شکم آن برادر مجروح بستم و او را به عقب بردیم.
وقتی به سنگر کمین رسیدیم ، شهید عامل آن جا بود. پرسید: چرا این قدر دیر آمدید؟ من جریان را گفتم.
بعداً هر چه گشتم قمقمه را پیدا نکردم. از همه پرسیدم، اما هیچ کس خبر نداشت. شهید عامل پرسید: حالا از آن آب خوردید؟
گفتم: نه، می خواستم بیاورم پشت خط که همه با هم بخوریم.به هر حال همه متأسف شدیم.
بعد شهید عامل به من گفت: آقای کریمی! من می خواهم بروم، شاید قمقمه را پیدا کنم ، حالا اگر می توانید با من بیایید.
من قبول کردم. هوا روشن شده بود. من و شهید عامل همان مسیر را برگشتیم تا جایی که همان برادر مجروح را پیدا کرده بودیم. جای قمقمه و خونی که از او رفته بود بر روی شن ها مانده بود. شهید عامل کمی از خاک آن جا را در دستمالش ریخت و گفت: این هم تبرک است!
امسال سال تحویل رو با نام حضرت زهرا (س) توی شرهانی شروع کردیم ....
چه صفایی داشت وقتی روضه خون روضه مادر میخوند و ما اول سال تحویل به یاد مادر بر سر سینه زدیم...

اول سالمون با عطر حضرت زهرا شروع شد و اولین پست سال 92 وبلاگمون هم بوی حضرت مادر گرفت...
ایام شهادت حضرت مادر تسلیت...

ماهی که در آن مادر سادات مریض است
شیرینی و مهمانی و تبریک ندارد