هزار و یکصد و هفتاد سال است که مهدی فاطمه(ع) شب ها را به تهجد و عبادت تا صبح بیدار است، به گونه ای که رخسار مبارکشان یه زردی گراییده است. دوازده قرن است که هر صبح و شام، طلوع و غروب خورشید را نظاره می کند. صد ها سال است که بی صبرانه منتظر بیداری انسان ها به ویژه شیعیان و صدور فرمان الهی ظهور است. تعجب اینجاست که چرا بشر او را نمی خواهد؟ چرا شیعیان آن گونه که باید او را یاد نمی کنند؟ آری او از میان مردم رانده شد و راهی عرصه های هجر و فراق شد و به دامن غربت و تنهایی افتاد. مردم غافل، ولی نعمت خود را از یاد بردند. چه بسیار که بر کنار سفره پر نعمت او نشستند و گفتند و خوردند و برخاستند، اما حتی یک بار هم از او نامی نبردند و یاد خیری از او نکردند... او تنهاست و غربتش از نوع سخت ترین غربت ها یعنی غربت خانگی است...

http://pix2.photoblog.ir/photos/pi99854127.jpg


                                                           شعر

چه انتظار عجیبی   تو بین منتظران هم   عزیز من چه غریبی !   عجیب تر آن كه چه آسان نبودنت شده عادت
چه بی خیال نشستیم     نه كوششی ، نه توانی      فقط نشسته و گفتیم :       خدا كند كه بیایی

 

اگرچه...                  او يوسف دلرباي زهراست/ با هيچ گهر خريدني نيست
                          با ديده ي از گناه لبريز/ آن روي چو ماه ديدني نيست
ولي...                     تو مگو ما را بدان شه بار نيست/ با کريمان کارها دشوار نيست.
                         اين ديده نيست قابل ديدار روي تو/ چشمي دگر بده که تماشا کنم تو را
                         تو در ميان جمعي و من در تفکّرم/ کاندر کجا روم و پيدا کنم تو را
 
 
بخوان دعای فرج را دعــــــــــا اثــــــر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عـافــیــت بـطـلـــب که روزگار بســـی فتنه زیر ســـر دارد
بخوان دعای فرج را کـه یـوسـف زهــــــرا ز پشت پرده ی غیبت به ما نظـر دارد
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه ی سبز که آخرین گل سرخ از همه خبـــر دارد